آیدلِ مورد علاقه من🐇🌸 [18] 《2》
سللااااام آیم کام بک
خب....شرط نرسید ولی میزارم برا کسایی که دوستش دارن
از اینجا به بعد ژانر ترسناکی وجود نداره
و قراره با یه چیز کیوت مواجه بشید
آها پرش زمانی داریم و دیگه
مرسی بابت حمایت ها
ایده فیک جدید تو ذهنمه خیلی اذیت میکنه انگار دیگه نخوام اینو ادامه بدم
ولی دلم میخواد اینو به بهترین نحو ممکن انجامش بدم و تمومش کنم سو بریم سراغ ادامه.....
________________________________________________
*یک هفته بعد*
_هواپیما_
جیمین:ولی باورم نمیشه بلاخره تموم شد
نامجون:اتفاقای واقعا عجیبی توی این مدتی که بوسان بودیم افتاد وقتی پی دی نیم بهم گفت هیچوقت فکر نمیکردم اینجوری میشه. ..
جیهوپ:دقیقا هیچوقت فکر نمیکردم یه روز تسخیر بشم و توسط دوست دختر کوک نجات داده بشم خیلی عجیب بود
تهیونگ:ولی بلاخره تموم شد الان همه اینجاییم و حالمون خوبه و این مهمه!
یوکی:حال همه خوبه؟(عصبی)
پس جونگکوکیِ من چی؟ نگا چجوری خوابیده
یونگی:یوکیا چیزه مهمی نیست که یه سرما خوردگی کوچیکه خوب میشه
نامجون:آره لازم نیست نگران باشی
جین:یوکی جونگکوک خودش روش نشد بگه گفت من بهت بگم ..میخواد بیای تو خوابگاه پیش ما زندگی کنی
یوکی:اما..
جیمین:راست میگه بیا ما یه اتاق اضافه داریم...
تهیونگ:راست میگه منم موافقم حتی جونگکوک داشت برات وسایل میخرید
یوکی:چی😳
جین:لطفا قبول کن. . . . . .
یوکی:ب..باش
جیمین:ییییسسسسسسس رفیقم پیشمه
یونگی:ما اینجا پشمیم؟😐(دور از جونتون)
جیمین:چیزه...هیونگ..یعنی....چیز
یونگی:چه جواب قانع کننده ای
جیمین:هیونگ اذیتم نکن دیگه😫
و بعد صدای خنده ی همه بلند شد
که مصادف شد با بیدار شدن بانی کیوتمون(جونگکوک🥲🤌🏻)
جونگکوک:چی شده؟
یوکی:هیچی عزیزم استراحت کن
جین:راستی جونگکوک یوکی قبول کرد
جونگکوک:واقعا؟؟؟؟؟واییی ممنونم چاگی
یوکی:من که کاری نکردم الان استراحت کن
جونگکوک:هر چی شما بگی عزیزم....
*خوابگاه بی تی اس*
یوکی:میگم ..من باید برم خونه وسایلم رو بیارم
جونگکوک:باشه عزیزم ولی زود بیای
یوکی:حتما تنشی(تنشی=فرشته به ژاپنی)
و بعد از خوابگاه بیرون اومد
توی پیاده رو به سمت خوابگاه مدرسه راه افتاد و به اتفاق هایی که اخیرا براش اتفاق افتاده بود فکر کرد
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود و هضم اتفاقات واقعا براش سخت بود . . . . . . . .
انقد غرق افکارش بود که متوجه نشد کی به اتاقش رسیده
وارد اتاق شد و طبق عادت خودشو روی تخت پهن کرد
هضم اینکه الان داره میره تو خوابگاه بی تی اسی زندگی کنه که بزرگ ترین آرزوش یه روز دیدنشون از نزدیک بود واقعا براش خیلییی سخت بود . . ..
البته حقم داشت،نداشت؟
________________________________________________
خب خودم میدونم کم بود ولی این بخش دو ی پارت بود و یعنی نصف یه پارت طبیعیه کم باشه
دیگه پارت هارو بخش بخش نمیزارم یه پارت کامل میزارم
راستی درخواستی چیزی هم داشتید بگید
خب....شرط نرسید ولی میزارم برا کسایی که دوستش دارن
از اینجا به بعد ژانر ترسناکی وجود نداره
و قراره با یه چیز کیوت مواجه بشید
آها پرش زمانی داریم و دیگه
مرسی بابت حمایت ها
ایده فیک جدید تو ذهنمه خیلی اذیت میکنه انگار دیگه نخوام اینو ادامه بدم
ولی دلم میخواد اینو به بهترین نحو ممکن انجامش بدم و تمومش کنم سو بریم سراغ ادامه.....
________________________________________________
*یک هفته بعد*
_هواپیما_
جیمین:ولی باورم نمیشه بلاخره تموم شد
نامجون:اتفاقای واقعا عجیبی توی این مدتی که بوسان بودیم افتاد وقتی پی دی نیم بهم گفت هیچوقت فکر نمیکردم اینجوری میشه. ..
جیهوپ:دقیقا هیچوقت فکر نمیکردم یه روز تسخیر بشم و توسط دوست دختر کوک نجات داده بشم خیلی عجیب بود
تهیونگ:ولی بلاخره تموم شد الان همه اینجاییم و حالمون خوبه و این مهمه!
یوکی:حال همه خوبه؟(عصبی)
پس جونگکوکیِ من چی؟ نگا چجوری خوابیده
یونگی:یوکیا چیزه مهمی نیست که یه سرما خوردگی کوچیکه خوب میشه
نامجون:آره لازم نیست نگران باشی
جین:یوکی جونگکوک خودش روش نشد بگه گفت من بهت بگم ..میخواد بیای تو خوابگاه پیش ما زندگی کنی
یوکی:اما..
جیمین:راست میگه بیا ما یه اتاق اضافه داریم...
تهیونگ:راست میگه منم موافقم حتی جونگکوک داشت برات وسایل میخرید
یوکی:چی😳
جین:لطفا قبول کن. . . . . .
یوکی:ب..باش
جیمین:ییییسسسسسسس رفیقم پیشمه
یونگی:ما اینجا پشمیم؟😐(دور از جونتون)
جیمین:چیزه...هیونگ..یعنی....چیز
یونگی:چه جواب قانع کننده ای
جیمین:هیونگ اذیتم نکن دیگه😫
و بعد صدای خنده ی همه بلند شد
که مصادف شد با بیدار شدن بانی کیوتمون(جونگکوک🥲🤌🏻)
جونگکوک:چی شده؟
یوکی:هیچی عزیزم استراحت کن
جین:راستی جونگکوک یوکی قبول کرد
جونگکوک:واقعا؟؟؟؟؟واییی ممنونم چاگی
یوکی:من که کاری نکردم الان استراحت کن
جونگکوک:هر چی شما بگی عزیزم....
*خوابگاه بی تی اس*
یوکی:میگم ..من باید برم خونه وسایلم رو بیارم
جونگکوک:باشه عزیزم ولی زود بیای
یوکی:حتما تنشی(تنشی=فرشته به ژاپنی)
و بعد از خوابگاه بیرون اومد
توی پیاده رو به سمت خوابگاه مدرسه راه افتاد و به اتفاق هایی که اخیرا براش اتفاق افتاده بود فکر کرد
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود و هضم اتفاقات واقعا براش سخت بود . . . . . . . .
انقد غرق افکارش بود که متوجه نشد کی به اتاقش رسیده
وارد اتاق شد و طبق عادت خودشو روی تخت پهن کرد
هضم اینکه الان داره میره تو خوابگاه بی تی اسی زندگی کنه که بزرگ ترین آرزوش یه روز دیدنشون از نزدیک بود واقعا براش خیلییی سخت بود . . ..
البته حقم داشت،نداشت؟
________________________________________________
خب خودم میدونم کم بود ولی این بخش دو ی پارت بود و یعنی نصف یه پارت طبیعیه کم باشه
دیگه پارت هارو بخش بخش نمیزارم یه پارت کامل میزارم
راستی درخواستی چیزی هم داشتید بگید
۸.۶k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.